آناهیتا

قاصد روزان ابری

قاصد روزان ابری ... داروگ کی می رسد باران؟ دلم هوای خواب بارون و قاصدک و دریا کرده... دلم آرامش از نوع کنار تو بودن رو می خواد عزیز بوسه های من دلم از شدت درد تیر می کشه... دلم برات تنگ شده
23 فروردين 1393

برای تو که خنده ات زندگیست

انگار همین دیروز بود که آمدی با قد 47 سانتی با دستهای کوچک و استخوانی، با لبهای کوچک، داغ داغ در آغوشم... لحظه های اول زندگی شیره جانم را مکیدی و گرمای آغوشت برایم امن ترین جای دنیا بود...از شیر دادن به تو همیشه لذت می بردم. گاهی سخت بود که نیمه شب برای شیر دادنت بر می خاستم... گاهی از شیر دادن خسته می شدم حتی گاهی غر می زدم... عزیزترینم اکنون که بعد از دوسال 3 ماه دیگر برای شیر خوردن به آغوشم نمی آیی به اندازه تمام ابرهای دنیا دلم گرفته می خواهم گریه کنم از سر شب بغض گلویم را فشار می دهد... عشقم نمی دانم آیا همه مادرها همین گونه اند؟ من تو را می خواهم..آغوشت را و شیر خوردنت را ... چرا زندگی روز به روز تو را از من دورتر می کند؟ مثل و برق و ب...
15 فروردين 1393
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آناهیتا می باشد